نئوليتيک يا عصر بربر
تنها يک انقلاب اقتصادي و اجتماعي مي توانست اجتماعات دوره ي پالئولي تيک را از بن بستي که در آن قرار گرفته بودند، آزاد کند؛ شأن انسان اين بود شريک طبيعت گردد نه آنکه طفيلي آن باشد. بحران اقليمي که بدوران پلئيس توسن پايان داد راه را براي اين انقلاب هموار ساخت. آب شدن يخ هاي شمال، استپ ها و توندراها را به جنگلهاي معتدل، و مراتع جنوب مديترانه و آسياي غربي را به بيابانهائي، که واحه هاي پراکنده اي در آن وجود داشت، تبديل کرد. گروه هائي که در جنوب بسر مي بردند و تمدني کم رونق تر و عقب مانده تر از ما گدالني ين ها داشتند، با اين تغيير اساسي سازگار شدند. هنگامي که مردها به شکار مي رفتند، ظاهراً زنان به بهره برداري از گياهان خوراکي که اجداد جو و گندم ما بودند، مي پرداختند و سرانجام به کاشت دانه هاي اين غلات در زمينهاي مساعد توفيق يافته علف هاي هرزه را براي حفاظت محصول از زمين بيرون مي کشيدند. به اين ترتيب قدم قاطع برداشته شد و توسعه محصول مانعي را که در راه افزايش جمعيت بود از بين برد.
اين مرحله، که نخستين مراحل انقلاب دوره ي نئولي تيک بود موجب امتياز بربرها از وحشي ها مي باشد و آثار آن در غارهاي کوه کرمل و پاره اي از نقاط ديگر فلسطين به چشم مي خورد. سکنه اين غارها، که ناطوفي (1) خوانده مي شوند، با وسايل سيلکسي، نظير اروپائيان دوره ي مزولي تيک، شکار مي کردند؛ پاره اي از اين سيلکس ها روي دنده ي حيوانات سوار شده بود و از آلات صيقلي ظاهراً از داس نيز استفاده مي کردند منتهي معلوم نيست چه گياهي را، گياه کشت شده يا گياه وحشي، با آن درو مي کردند.
بر خلاف مجامع ابتدائي معاصر، که هنوز از مرحله زراعت ساده تجاوز نکرده اند، مجامع نئولي تيک آسياي غربي و مديترانه، و اروپا تا حدود آلپ، براي تهيه گوشت به گله داري نيز مي پرداختند. اتفاقاً در نواحي آسياي غربي که گندم و جو هم مي روئيد گوسفند و گاو و بز و خوک وحشي نيز وجود داشت و ساقه غلات و سبوس آن، که به وسيله زنان کاشته مي شد، غذاي حيواناتي بود که به دام شکارچيان مي افتادند. مردها، بيشتر مواقع، حيواناتي را که از بيابانها گريخته و بواحه ها نزديک شده بودند، رام مي کردند.
بسياري از محققاني که کارشان تشخيص نژادها از روي آثار مادي (2) اقوام است، عقيده دارند که گله داري نتيجه شکار بوده و کشاورزي در اين مورد دخالتي نداشته و روش مختلط زراعت و گله داري نتيجه غلبه اقوام گله دار بر کشاورزان مي باشد. مع ذلک نظر باستان شناسان اين است که قديمترين مجامع نئولي تيک که تاکنون شناخته شده ده نشيناني بوده اند که کار گله داري و کشاورزي را با هم انجام مي دادند. دام ها که توجه کاملي از آنها مي شد و از خطر حيوانات درنده مصون بودند رو به ازدياد گذاشتند و صاحبان آنها با همه مزايائي که از آنها بدست مي آمد آشنا شدند و از شير گاو و بز و ميش و پشم گوسفند بهره برداري مي کردند و اين طرز استفاده ها مطمئناً نتيجه پرورش صحيح و انتخاب جنس خوب بود چون مخصوصاً گوسفندها در زندگي غير اهلي داري کرک مختصري مي باشند.
از اين پس تأثير انسان در طبيعت هويدا است و تلاش زائد براي بهره برداري زياد از طبيعت و ذخيره ي اندوخته هاي غذائي ضرورتي نداشت. جمعيت ها خود به تهيه موادي مي پرداختند که به حالت طبيعي وجود نداشت. گل رس که با مختصر فشاري از هم مي پاشيد پس از پخته شدن، بر اثر فعل و انفعال شيميائي، داراي خواصي متفاوت با صورت اوليه خود بود يعني حالت نرمي را از دست مي داد و در آب متلاشي نمي شد. حرکت دوراني دوک، الياف طبيعي پشم و کتان را براي نساجي آماده مي ساخت.
سفالگران با دستهاي ماهر خود، اشيائي با اشکال جديد مي ساختند که تقليدي از شکل کدوي غلياني و ظروف قديمتر که در نتيجه گود کردن چوب يا سنگ هاي نرم به دست مي آمد، بود و بر اثر آشنائي با هنر نساجي، زنان به کار بافتن پارچه هاي پشمي پرداختند. در ساختمان خانه ها نيز تغييراتي حاصل شد. خانواده هاي نئولي تيک در کلبه هائي از چوب و ني، و تنه درخت، سنگ يا شاخه هاي جوان درخت ها که از گل رس پوشيده شده بود، بسر مي بردند. ولي مردم اين دوره براي تهيه مصالح مورد نياز از وسايل جديدتري استفاده کردند و تبر سنگي صيقلي که بر اثر سائيدن به سنگ مخصوص تيز مي شد، معمول گرديد. به نظر باستان شناسان، تبر از مختصات دوره ي نئولي تيک بود ولي بايد گفت که پاره اي از مجامع وحشي ( Sauvage ) نيز آن را مي شناختند و حال آنکه تمام اقوام بربر از آن استفاده نمي کردند.
با توجه به آنچه گفته شد اختلاف ميان تجهيزات مردم نئولي تيک و پالئولي تيک و همچنين انسان مزولي تيک آشکار مي شود. اختراعات جديد به موازات اکتشافات علمي صورت گرفت و بر حسب اختلاف مجامع، اختلافاتي در آن بروز کرد. باستان شناساني که طرفدار نظريه انتشار تمدن هستند اين مسأله را نتيجه سازگار کردن يک سرمايه مشترک با محيط هاي مخصوص مي دانند.
از انقلاب نئولي تيک هيچ نوع اثري در دوره ي پليس توسن پيدا نيست. اين انقلاب، ظاهراً، در آغاز هولوسن، در مشرق حوضه مديترانه به ظهور پيوست. و اسناد نوشته اي که مربوط به حدود 3 هزار سال پيش از ميلاد است نقطه اتکائي براي ما هستند. چنين به نظر مي رسد که در اين نواحي، نخستين بار چند نسل در يک محل به سر برده اند و کلبه هاي خود را روي خرابه کلبه پيشينيان بنا کرده اند. از خرابه هائي که به اين ترتيب روي هم انباشته شده بود تپه هائي بوجود آمد که به تل معروف است و در درهها و جلگه هاي ساحلي يونان، فلاتهاي آسياي صغير و ايران و دشت هاي سوريه و ترکستان نمونه هاي بسياري از اين تل ها باقي است. بهترين نقطه اتکاء تاريخي، سطح فوقاني اين برآمدگيها و عبارت از کوچه هائي است که اشياء مورد استفاده ي مردم سه هزار سال پيش هنوز در آنها ديده مي شود. البته چون عمق طبقات پائين اين تپه ها زياد است، مي توان تصور مبهمي از قديمترين دهکده هاي اين حدود داشت.
با رواج طريقه تاريخ گذاري به وسيله راديو کربن (3)، از سال 1950 که مبتني بر مقدار ايزوتوپ هاي راديوآکتيف، G14 مي باشد و در مواد آلي که ديگر هوا، تأثير مستقيمي روي آنها ندارد ديده مي شود، اطلاعات دقيقتري به دست آمده. با استفاده از همين روش، قدمت دهکده اريحا (4) را تا هفت هزار سال پيش از ميلاد تخمين زده اند. اين دهکده در دره ي اردن قرار دارد نخستين مرکز کشاورزي است که با طريقه کربن 14 تاريخ گذاري شده. دهکده مزبور بالنسبه وسيع بوده ( پيش از سه هکتار) و از طرفي در پناه خندقي که در صحراهاي بزرگ به وجود آمده، و داراي هشت متر پهنا و يک متر و نيم گودي بوده، و از طرف ديگر ديوار سنگي بلندي آن را محصور مي کرد قرار داشت. سکنه ي اولي آن اصولاً از راه شکار و ميوه درختان روزگار مي گذراندند و چشمه ي پر آبي هم براي کشت زمين و پرورش گوسفند و بز ( اين مردم گاو نداشتند) در دسترس آنها بود. آنها هنوز تبر سنگ صيقلي به کار نمي بردند و تهيه سفال از راه پختن گل رس را نمي دانستند. به اين ترتيب، اريحا معرف مرحله « پيش از سفال (5) » در دوره ي نئولي تيک مي باشد؛ اريحاي دو، که يک قرن بعد بر ويرانه هاي همين محل بنا شد، ويرمو (6) در کردستان که قدمت آن به 4750 سال پيش از ميلاد مي رسد در همين مرحله قرار دارند. سکنه ي يارمو، غلاتي که خيلي نزديک به علف هاي وحشي همان ناحيه بود مي کاشتند و گذشته از گوسفند و بز، پرورش گاو هم در بين آنان معمول بود و از تبر يا رنده که با سنگ صيقلي ساخته مي شد استفاده مي کردند و مجسمه هاي کوچکي هم از گل خام مي ساختند ولي اشياء سفالي نداشتند، و مانند مردم اريحا، ظروف سنگي و بدون ترديد، ظروف چوبي بکار مي بردند.
از مرحله ي اخير، نمونه اي هم در دهکده اي واقع در طبقه سفلاي تک سيالک، در حدود غربي صحراي ايران، نزديک کاشان، پيدا شده. در اينجا هم چشمه آبي موجب جلب شکار و پرندگان مي شد و آب مورد نياز را براي آبياري اراضي تأمين مي کرد. سکنه اولي با فلاخن و گرز شکار مي کردند و گوسفند و بز و گاو را پرورش مي دادند. غلات را که از راه آبياري کشت مي شد به وسيله داسهاي استخواني که با دندانه هاي سيلکس مجهز بود درو مي کردند. رشتن و بافتن اليافي که نوع آنها به درستي معلوم نيست رواج داشته و همچنين ظروف سنگي و سفالهائي مي ساختند و آنها را به وسيله نقوشي که به رنگ تيره و روي زمينه صورتي کمرنگ نقاشي مي شد تزيين مي کردند.
در مغرب نيل و در سواحل درياچه اي که از سال 4150 تا 250 سال پيش از ميلاد، در فرورفتگي ناحيه فيوم قرار داشت و سطح آن 54 متر بالاتر از سطح درياچه کنوني بود، کوچ نشين هاي کوچکي استقرار يافتند و از مراکز آنها ويرانه هائي بر جا مانده. وجود سرنيزه هاي سيلکسي، چنگک هاي ماهيگيري و نوک پيکانهاي استخواني مدلل مي دارد که اهالي مخصوصاً به شکار و ماهيگيري مي پرداختند. ليکن با ملاحظه اين استخوانها مي توان فرض کرد که پرورش حيوانات اهلي نيز در بين آنها معمول بوده. گودالهائي که جدار آنها از کاه پوشيده شده بود براي انبار کردن گندم و جو بکار مي رفت. با ملاحظه ابعاد اين سيلوها چنين به نظر مي رسد که محصول غلات کفاف غذاي مردم را نمي داد و در حکم کمکي بود که کمبود غذاي اصلي آنها را که از گوشت تشکيل مي شد، جبران مي کرد. مع ذلک اين قبيل کشتزارها داراي غلات واقعي بودند نه گياهان وحشي. دهکده هاي ديگري هم از اين قبيل در کناره ي غربي دلتاي نيل، به خصوص در مريمده (7) پيدا شده.
با کاوشهائي که در اروپا به عمل آمده، اقتصاد دوره ي نئولي تيک، و اختلافاتي که ميان تمدن هاي آن زمان موجود بوده است بهتر مي توان شناخت. تجهيزات مردم اين حدود خيلي ساده تر از ملل خاور نزديک بوده و اقتصاد آنها اختلاف بارزي با زندگي اقتصادي مردمي که در همين بخش به آن اشاره کرديم داشت. در شمال آلپ، کشاورزي و گله داري داراي مقام اول و شکار در درجه دوم اهميت بود و بنابراين نمي توان از اقتصاد مختلط سخن گفت.
چنانکه في المثل، در سراسر اروپاي مرکزي، از در او تا بالتيک و ازويستول تا موز، يعني در جلگه هاي گلزار و رسوبي فاقد جنگل و باتلاق، که مناسب زراعت بودند، آثاري از دهکده ها و مقابر معروف به دانوبي، به دست آمده. بقاياي بيل ها و داسها و سنگ هاي مخصوص تيز کردن آنها و همچنين باقيمانده هاي گندم و جو، مؤيد اهميت کشت غلات در آن زمان مي باشد. از استخوان حيوانات اهلي و همچنين از شکار، اثري ديده نمي شود. تجهيزات دانوبي ها، در سراسر اراضي، به طور قابل ملاحظه اي يکسان و يکنواخت مي باشد: تبرها، ظروف و تزيينات، همه جا به شکل معمول و رواج آن زمان هستند و بدون شک همه اين لوازم، کار ملت واحدي است که در سرزمين وسيعي زندگي مي کرده. با ملاحظه شکل ظروف، که به شکل کدوي غلياني است، چنين حدس مي زنند که دانوبي ها، از جنوب، که هواي مساعدي براي سخت شدن اين ميوه ها و به کار بردن آنها به عنوان ظرف، داشته، به آن حدود آمده باشند و همچنين اعتقاد باطل آنها به يک نوع صدف (8) که آثاري از آن در آلمان مرکزي ورناني به دست آمده، مربوط به جنوب مي باشد.
دهکده ي کولن ليندن تال (9)، نزديک کلني، از تاريخ پراکندگي دانوبي ها حکايت مي کند. بيست و يک خانه که سقف آنها به شکل شيرواني و خرپشته بود، در مساحتي به وسعت دويست و پنجاه آر و در رديفهائي مقابل يکديگر قرار داشتند. گودال هائي که براي استفاده از خاک آنها در کارهاي ساختماني حفر شده بود، براي نگاهداري خوک ها، محل کار و ريختن فضولات به کار مي رفت. خانه ها، که پاره اي از آنها سي متر طول و شش متر عرض داشت نه براي اقامت يک خانواده بلکه پناهگاه يک خانوار بود. ده سال پس از بناي اين مساکن، سکنه آنها آنجا را ترک گفته و چندي بعد مجدداً به آن منطقه آمدند و بدون ترديد اين عمل، نتيجه باير شدن مزارع و نياز اهالي به جستجوي اراضي حاصلخيز بوده است. به اين ترتيب، دانوبي ها موفق به کشف طريقه اي که هنوز هم براي مبارزه با بي استعدادي زمينها معمول است، شدند به اين معني که از روئيدن علفهاي هرز در زمينهاي باير جلوگيري نمي کردند و پس از مدتي آنها را آتش مي زدند و تا حدي حاصلخيزي زمين را با خاکستر اين علف ها تأمين مي کردند. سکنه کولن ليندن تال، در بازگشت، دهکده تازه اي در مکان خود ساختند منتهي در وضع خانه ها تغيير مختصري دادند. اين کار، يعني بيرون رفتن از دهکده و بازگشت به آن، سه بار تکرار شد و سرانجام، دانوبي ها، دهکده ي خود را با حصار و يک خندق دفاعي محصور کردند. و براي پايداري در برابر قوم جديدي، که همان غربي ها، بودند و نخستين کوچ نشين هاي آنها در سويس، فرانسه، بلژيک و بريتانياي کبير، استقرار يافته بودند، آماده شدند.
اين کوچ نشين ها، جنبه ديگري از اقتصاد نئولي تيک را متجلي ساختند. غربي ها به کشت غلات، کتان و شايد درخت سيب مي پرداختند ولي غذاي عمده آنها از گوشت گاو بود. در انبوه فضولاتي که نزديک دهکده هاي آنها باقي است، مقدار زيادي استخوان گاو، خيلي بيشتر از استخوان ساير حيوانات به خصوص شکار، ديده مي شود. در سويس نسبت استخوان شکار به استخوان ساير حيوانات سي درصد و در نرماندي دو و نيم درصد مجموع استخوانها است و به اين ترتيب فعاليت توليدي شبان ها در اقتصاد اروپاي غربي مقام اول را احراز کرد و استفاده از ميوه ي درختان که مورد استفاده شکارچيان نخستين مجامع نئولي تيک بود از اهميت افتاد.
غربي ها، گرچه به شباني روزگار مي گذراندند بيابانگردتر از دانوبي ها محسوب نمي شدند. در کناره هاي درياچه هاي سويس، خانه هاي چوبي براي خود ساختند که بر پايه هاي بلندي استوار بود و خانه هاي خود را در سواحل شني انگليس، و تپه هاي مشرف بر رود رَن به وسيله نرده ها و گودال هائي که در سنگهاي آهکي حفر مي شدند، محصور کردند. تجهيزات آنها، که از نوع تجهيزات دانوبي ها بود، از لحاظ شکل با لوازم آنها اختلاف داشت. آنها براي آماده کردن چوب، تبر را بر تيشه و رنده ترجيح مي دادند. سفال هاي آنها به شکل ظروف چرمي بود. بيشتر وسايل غربي ها به حدي با لوازم مورد استفاده در مريمده و فيوم نزديک است که به نظر مي رسد آداب خود را از مردم افريقاي شمالي اقتباس کرده باشند و بدون ترديد آنها هم در طلب مراتع جديد به پيشرفت هائي نائل شده اند. با ذکر اين نمونه ها مي توان به عواملي که در ترکيب انقلاب نئولي تيک، طريقه انتشار آن، و شکل جديدي از اقتصاد که از اين انقلاب به وجود آمد پي برد. تحقيقاتي دامنه دارتر از اين نيز امکان دارد و با استفاده از مطالعات باستان شناسان مي بينيم که در چهار هزار سال پيش مجامعي با اقتصاد نئولي تيک، در اورازي، از ايرلند تا چين پراکنده بودند. اجتماعات بدوي که در همين مرحله از تمدن به سر مي برند، هنوز، يا خيلي نزديک به زمان ما، در پاره اي از نواحي افريقا، در سواحل او اقيانوس کبير، يا در امريکا وجود دارند که زندگي آنها از راه کشاورزي تأمين مي شود و تهيه ظروف سفالين و خانه سازي و تيز کردن تبر با سنگ در ميان آنها معمول است. فقط آمرندي ها (10) هنر نساجي را نمي شناختند. البته صحيح است که دامداري در خارج از اورازي کمتر رواج داشت و امريکائيها عملاً با آن آشنا نبودند ولي اين وحدت ظاهري تمدن، اختلاف بزرگي را که در طريقه استفاده مادي معمول بود، از انظار پنهان مي سازد.
اجتماعات نيمه متمدني ( بربر ) که قبل از ظهور خط به وجود آمدند نقش بزرگي در تاريخ تمدن ايفا کردند. نباتات عمده مزروعي از قبيل گندم، جو، ذرت، برنج، گياهي که از ريشه آن نشاسته به دست مي آمد، ارزن و همچنين يک نوع سيب زميني، و انواع کدو و بسياري از نباتات ديگر غير از غلات، به وسيله آنها کشف شد. روش کشت بر حسب اختلاف گياهها، و حتي کشت يک نوع گياه بر حسب شرايط معرفة الارضي و اقليمي، اختلاف داشت. به طور مثال، در ايران بايد اراضي باير را آبياري کرد، ولي در اروپا که بر اثر بارندگي، رطوبت کافي وجود دارد، از يک مزرعه مي توان فقط در طي دو يا سه سال متوالي محصول فراواني به دست آورد. براي جبران اين ناسازگاري، ساده ترين راه حل اين است که اراضي تازه اي جهت کشف انتخاب شود. و هنگامي که تمام زمينهاي نزديک دهکده غيرقابل استفاده شد جز مهاجرت و از سر گرفتن کار چاره اي نيست. به اين ترتيب، تلاش بشر در جستجوي اراضي بکر و آماده بهره برداري، موجب انتشار تمدن در سراسر جهان گرديد.
البته بيابانگردي کشاورزان مانع پيشرفت هنر معماري و توجه به تجمل در تهيه لوازم خانه بود. منتهي، مادام که دنيا را بيکران و غير محدود مي پنداشتند و هر جا که مي خواستند زمين آماده اي در اختيارشان قرار مي گرفت مسأله هنر و تجمل پرستي زائد در نظر آنها اهميتي نداشت! با اين حال پاره ای از مجامع مي کوشيدند تا از کم حاصلي اراضي جلوگيري کنند. باير گذاردن مزارع و سوزاندن خار و خاشاکي که در آن مي روئيد، يکي از طرق حاصلخيز کردن زمين بود. از طرف ديگر، ده نشينان که اقتصاد مختلطي، مرکب از کشاورزي و گله داري داشتند، گله هاي خود را در مزارع مي چراندند و دريافته بودند که فضولات حيواني، که گاهي فضولات انساني نيز بر آنها افزوده مي شد، کود بسيار مناسبي براي زراعت مي باشد و چون يونان و کشورهاي بالکان در اواخر دوره ي نئولي تيک همين روش را به کار مي بستند آن اراضي مدتها مورد استفاده بود و دهکده هاي متعددي در يک مکان، و بر روي هم، ايجاد شد.
براي آنکه انقلاب نئولي تيک به مرحله ي کمال نزديک شود، مردان و به خصوص زنان مجبور بودند نه تنها به کشف گياهان و روشي که در خور کشت هر يک از آنها بود بپردازند، بلکه آلات و لوازمي براي شخم، درو، انبار کردن محصول و تغيير آن به صورت غذا، اختراع کنند. چوب نوک تيزي که قطعه سنگ برنده اي به آن وصل شده بود به جاي بيل به کار مي رفت. قبايل افريقائي معاصر، زمين را، به طريقي که دانوبيها و ساير ملل پيش از تاريخ عمل مي کردند، با کج بيل آماده زراعت مي کنند. داس ها عبارت بود از دندانه هاي سيلکس که در دسته اي از چوب يا استخوان - همانطور که در فيوم و دوره ي ناطوفي معمول بود - و يا فک حيوانات و يا قطعه چوبي به شکل فک نصب مي شد.
اقتصاد نئولي تيک ايجاد مي کرد که محصول فراواني فراهم آيد، تا ذخيره ي کافي براي به دست آمدن محصول جديد در اختيار باشد و به همين منظور بود که انبارها در تمام دهکده هاي بربرها، حتي در قديمترين آنها مانند انبارهاي مريمده، فيوم و کولن ليندن تال، اهميت بسزائي داشتند. براي جدا کردن دانه هاي گندم و جو از پوست، خرمن کوبي و بوجاري و براي تبديل دانه ها به آرد، آسيا کردن، معمول بود. غلات را گاهي در هاون مي کوبيدند ولي بيشتر اوقات، براي تهيه آرد، غلات را روي سنگي به شکل نعلبکي ريخته، به کمک سنگ ديگري که به شکل استوانه ي باريکي (11) بود، آن را آرد مي کردند. البته در انتخاب اين سنگها دقت لازم به عمل مي آيد و سنگهاي سختي انتخاب مي شد که در موقع کوبيدن، ذرات آن با آرد مخلوط نشود.
تهيه نانهاي شيريني يا آش و آبگوشت اشکالي نداشت ولي عمل آوردن نان، گذشته از تنور مخصوص، مستلزم اطلاعاتي در بيوشيمي بود، تا بتوان خمير مايه لازم را نيز تهيه کرد. اين اطلاعات مقدماتي در بيوشيمي، راه بهشت تازه اي، يعني مشروبات تخمير شده، را بر مردم گشود. در آغاز دوره ي تاريخي، مصريها و اهالي بين النهرين طرز تهيه آبجو را مي دانستند و سومريها براي جلب محبت خدايان، مقداري از اين مشروب به آنها تقديم مي کردند. اين مشروبات در سه هزار سال پيش از مسيح در عداد ضروريات زندگي اغلب مجامع اروپائي و آسيائي بود و براي استعمال آنها در ضمن جشنهاي مذهبي، سبوها و کوزه ها و گيلاس هاي مختلفي ساختند.
از روي مدارک مربوط به علم آثار مادي بشر ( اتنوگرافي ) مي توان حدس زد که اين اختراعات، کار زنان بوده. آنها با ساختن سفال، به علم شيمي، هنگام رشتن و نخ تابي به فيزيک و از راه نساجي به مکانيک آشنا شدند و کشت کتان و پنبه راه گياه شناسي را بر روي آنها گشود. در ظهور سيستم اقتصادي نئولي تيک، مردان هم نقش مؤثري انجام دادند؛ نقش عمده مردان در اين راه پرورش حيوانات بود و اين مطلب را با توجه به زندگي مجامع ابتدائي معاصر نيز مي توان دريافت.
مردم دوره ي نئولي تيک در اروپا و آسياي غربي معمولاً به صورت اجتماعات کوچک، در دهکده ها و روستاهائي که در حدود چهل تا260 آر مساحت داشت، زندگي مي کردند. جمعيتي که در اسکارابره (12)، واقع در ارکاد، مي زيست فقط شامل هشت خانواده بود. دهکده هاي اروپاي مرکزي و روسيه جنوبي حداکثر جمعيتي در حدود بيست و پنج تا سي و پنج خانواده داشتند. اين مجامع سازمانهائي اجتماعي محسوب مي شدند که اعضاي آنها کارهاي عمومي را به کمک يکديگر انجام مي دادند. در روستاهاي مغرب باتلاقهاي آلپ، خانه ها، به وسيله جاده هائي که از تنه درخت ساخته شده بود، و در اسکارابره به وسيله راههائي که پوشيده از درخت بود به هم مربوط مي شدند. بسياري از دهکده هاي اروپاي غربي و بالکان حصاري از خندق يا نرده داشتند تا از خطر دشمن و حيوانات درنده محفوظ باشند و اين آثار نيز از کارهاي اشتراکي جمعيت ها بود. با محاسباتي که به عمل آمده، معلوم مي شود که براي ايجاد خندق دفاعي دهکده ي کولن ليندنتال، که به تازگي کشف شده، سه هزار روز کار انجام گرفته است.
از اين مطلب نمي توان نتيجه گرفت که در آن موقع تخصصي براي کارها وجود داشته است و بايد گفت که کارها ميان مرد و زن تقسيم مي شده. هر خانواده نئولي تيک چيزهائي را که مورد نياز او بود توليد مي کرد. زنها به شخم مزارع، کوبيدن و پخت غلات، نخ ريسي و بافت و تهيه لباس، ساختن سفال و تهيه زينت آلات و اشياء سحرآميز مي پرداختند و زراعت در اراضي و ساختن کلبه و مواظبت دامها و شکار و تهيه ابزار کار و اسلحه به عهده ي مردان بود.
روستاها نيز خود احتياجات خويش را مرتفع مي ساختند تأمين غذا و تهيه مصالح مورد نياز از موادي که در همان مکان وجود داشت، ( سنگ، استخوان، چوب، گل رس و غيره ) در هر يک از روستاها انجام مي گرفت. اين عمل يعني رفع احتياجات به وسيله خود افراد و عدم تخصص حرفه اي در روستا، از مختصات تمدن بربرهاي نئولي تيک است و همين دو صفت موجب تميز تمدن نئولي تيک از تمدن، به معناي کنوني کلمه، و از تمدن هاي عاليتر بربرها در عصر آهن و عصر مفرغ مي باشد. در سيستم اقتصادي نئولي تيک، روستائيان فقط مايحتاج خود را، به حدي که زندگي خانواده آنها تا محصول آينده تأمين گردد، تهيه مي کردند و اگر هر گروه همين عمل را انجام مي داد، جامعه، احتياجي به ذخيره ي محصول زائد براي زندگي نداشت.
واردات آن زمان، به محصولات تجملي محدود نمي شد. سنگهاي مخصوص تيز کردن که دانوبيهاي دره ي موز و غربيهاي شمال انگليس به کار مي بردند، از سنگهاي آتشفشاني نيدرمنديگ (15) نزديک ماين (16)، کنار موزل (17) ساخته شده بود. سنگهائي که تيغه هاي خوب از آنها به دست مي آمد، عقيق سياه آسياي غربي يا اروپاي مرکزي، و سيلکس هاي اعلي به نقاط دور دست صادر مي شد. نمونه هائي از ظروف کولن ليندنتال که در کنار رودمن قرار داشت، در پنجاه و هفت کيلومتر پائين تر از رَن پيدا شده و با اين شواهد مي توان گفت که مبادلات بازرگاني، ميان اقوام بربر، که بسيار دور از يکديگر بودند، وجود داشت.
حتي چنين به نظر مي رسد که گروه هاي نئولي تيک در تهيه پاره اي از محصولات به مرحله ي تخصص رسيده باشند. در مصر، سيسيل، پرتقال، فرانسه، انگليس، بلژيک، سوئد و لهستان عده اي کارگر معدن وجود داشت که به استخراج سيلکس مشغول بودند. اين کارگران روش فني خاصي براي حفر چاه در سنگهاي آهکي و ايجاد دالانهاي زيرزميني به کار مي بستند. از سيلکسي که به اين ترتيب استخراج مي شد، براي ساختن تبر و صدور آن به نواحي مختلف استفاده مي کردند. کارگران مزبور، که واقعاً تخصص داشتند با مبادله دسترنج خود غذاي خويش را از مازاد غذاي روستائيان تأمين مي کردند. امروز هم، در ملانزي و گينه جديد، تخصص برخي از روستاها، تهيه ظروف سفالين و صدور آنها به نقاط دور مي باشد.
گروه هاي وحشي، همانطور که هنوز هم مي بينيم، در مجاورت مجامع کشاورز و گله دار به سر مي بردند و از اين طرز زندگي، بازرگاني محدودي به وجود آمد به اين صورت که وحشيان، شکار و ميوه هاي جنگلي را با محصولات روستائيان مبادله مي کردند. شبانان دوره ي نئولي تيک و کارگران انگليسي معادن سوزدون (18) از شاخ گوزن به جاي کلنگ استفاده مي کردند و اين شاخ مسلماً به وسيله اعقاب شکارچيان مزولي تيک که هنوز در شمال دون ها (19) وجود داشتند تهيه شده بود.
شکارچيان، به دنبال شکار به نقاط دور دست مي رفتند و شايد در همين راه پيمائي ها به حمل و نقل کالا نيز پرداخته باشند. به اين ترتيب آنها وسيله ارتباط ميان مجامع مختلف دوره ي نئولي تيک محسوب مي شدند و بدون ترديد آنها نخستين بازرگان حرفه اي نيز بودند.
بنابراين مسأله رفع احتياجات به وسيله افراد، در مجامع نئولي تيک، بيشتر جنبه نظري داشت و فاقد واقعيت و حقيقت بود؛ در بين اين اجتماعات، که هنوز در مکاني، کاملاً ثابت نشده بودند روابطي بيشتر از رابطه ي گروه هاي دوره ي پالئولي تيک که از ميوه درختان زندگي مي کردند، وجود داشت و به همين مناسبت، انقلاب نئولي تيک، تعميم و انتشار تجارب انساني را، سريعتر انجام داد.
با تمام اين احوال، روستاي نئولي تيک، که در واحه هاي ميان صحراها، يا در قعر دره اي محصور از کوهها، و يا در ناحيه بي درختي از جنگلهاي بدون جاده، واقع شده بود، با خارج تماسهاي اتفاقي داشت. وي مجبور بود اقتصاد و تجهيزات مخصوص به ناحيه ي محدودي را بپذيرد و همين عوامل موجب شد که هر جامعه اي، آدابي مخصوص و سازگار با محيط خود داشته باشد و به همين مناسبت در دوره ي نئولي تيک نه يک تمدن واحد، بلکه تمدنهاي بيشماري بوجود آمد که وجه امتياز آنها، کشت گياهها يا پرورش حيوانات مختلف، ايجاد موازنه ميان کشاورزي و گله داري، انتخاب محل هاي گوناگون براي ايجاد روستا، به کار بردن نقشه ها يا روشهاي متفاوت در خانه سازي، شکل و زينت ظروف و بالاخره اختلاف بارزي ميان مراسم مذهبي بعد از مرگ، اختلاف ميان طلسم ها و سبک هاي هنري مي باشد. هرتمدن، محصول سازش تقريبي با محيطي معين، و داراي يک ايدئولوژي مخصوص است و تفاوت ميان آنها نتيجه ي اکتشافات متعدد يا اختراعات کوچکي، که منحصراً جنبه ي محلي دارند و مربوط به خصوصيات معرفة الارضي، اقليمي يا گياهي و همچنين مربوط به عاداتي که شرح و توصيف آنها هميشه ممکن نيست مي باشد.
بنابراين نبايد تنها از دانش نئولي تيک بلکه از دانش هاي نئولي تيک سخن گفت. آداب و سنت هاي علمي مجامع بربر بسيار غني تر از اطلاعات نياکان وحشي آنها بود.
بر اثر آزمايش ها و تجارب بي شمار، چنانکه ديديم، معلوماتي که بر مردم عصر حجر مجهول بود، به دست آمد و سپس هر يک از مجامع، چيزي بر آنها افزوده، اکتشافات خود را به طريقي مخصوص، به ديگران انتقال داد. هر گروه في المثل، اصولي خاص براي سفال سازي داشت منتهي پيرايه هائي از اصطلاحات ساحرانه و رسوم زائد بر آن بسته بودند. چنانکه يوناني ها هم در عين هوشياري و بهره مندي از مباني تمدن، از اهريمني که موجب ترکيدن ظروف در موقع پختن مي شد مي ترسيدند و براي دور کردن او تصوير زشتي از گورگون (20) بالاي تنور مي آويختند.
گرچه روابط ميان مجامع نئولي تيک، موجبات قطعي مبادله افکار واصول فني را فراهم نياورد ليکن اين فرصت را به گروههاي مختلف داد که با مقايسه نمونه ها، لااقل پاره اي از عوامل بي فايده و زائد را از آثار و مصنوعات خود حذف کنند.
با آنکه صحبت از مذهب در دوره ي نئولي تيک صحيح نيست بايد دانست که مردم اين دوره نيز، مانند پيشينيان خود، به يک ايدئولوژي نياز داشته اند. در اين زمان اموات را در مقبره هاي واقعي، يا در خانه و اطراف آن به خاک مي سپردند و در اين مراسم، تشريفاتي با شکوه تر از شکارچيان پالئولي تيک انجام مي دادند. در دنياي مديترانه، اجراي مراسم مربوط به متوفي مستلزم اين بود که با صرف وقت و نيروئي فراوان نمونه اي از خانه متوفي را در زير خاک بسازند در اروپاي غربي و شمالي اين نوع خانه ها را از سنگ ساخته سپس آن را با همکاري تمام گروه ها، در زير توده هاي سنگ و خاک پنهان مي ساختند. البته اين مطلب مسلم نيست که به خاک سپردن، هميشه توأم با تشريفاتي بوده و همچنين معلوم نيست که تمام مجامع نتولي تيک اين مراسم را انجام داده باشند، ليکن کساني که اين تشريفات را به جا مي آورند ظاهراً عقيده داشتند که دقت در به خاک سپردن اموات موجب فراواني محصول آنها خواهد شد.
مجامع نئولي تيک مصر، سوريه، ايران، ممالک ساحلي مديترانه، جنوب اروپا و حتي انگليس ها مجسمه هاي کوچکي از ربة النوع مادر، با گل رس مي ساختند و يا بر سنگ و استخوان نقش مي کردند. اين مجامع، زمين را به صورت زني مي نگريستند که براي جلب حمايت او به دعا و قرباني و براي غلبه بر او به اعمال ساحرانه و آداب تقليدي متوسل مي شدند. تنها تصاويري که از علائم مردانه به دست آمده فالوس هائي (21) است که از گل رس و يا سنگ ساخته اند و در آناتولي، و بالکان و انگليس ديده مي شود.
با وجود پيشرفتهاي علمي که به جلوگيري از قهر طبيعت کمک مي کرد، مجامع نئولي تيک باز هم به افسونگري توسل مي جستند. مردم مريمده و سکنه اطراف مديترانه طلسم ها و نظر قرباني هائي مي ساختند و از آن جمله بود تبرهاي سنگي کوچک، که هر کس آن را با خود داشت، سهمي از قدرت خارق العاده (22) و مقدس آن در وي ايجاد مي شد و بنا به گفته تورنوالد (23) مجامع پيشه وري مخصوصاً، اهميت زيادي به اعمال ساحرانه مي دادند. تشريفاتي که در مراسم وصلت يک زوج صورت مي گرفت براي نشان دادن طبيعت، به وسيله رموز و علامات و به منظور حاصلخيزي و بارآوري طبيعت بود. در ميان اقوام کشاورز، اين تشريفات، به وسيله آداب مذهبي و نمايشهائي که، به خلاف معمول مجامع وحشي، بيشتر صورت انفرادي داشت انجام مي گرفت. يک زوج نمونه که با دقت انتخاب شده بودند وصلت تشريفاتي را انجام مي دادند. بازيگر مرد تجسم دانه يا طبيعت بود و براي مدت معيني نقش رئيس و فرمانده قوم را به عهده مي گرفت و در واقع سلطان گندم محسوب مي شد. وي را، درست مانند يک دانه، در خاک مي گذاشتند تا دوباره به دنيا آيد: معناي ديگر اين عمل آن بود که بايد او کشته شود تا سال بعد موجود جوان و نيرومندي جانشين او گردد. قواي مولد طبيعت به اين ترتيب صورت انساني به خود مي گرفتند و به صورت خدايان و ربة النوع ها متجلي مي شدند.
سرانجام، اين مجامع معتقد شدند که قربان کردن يک زنداني يا برگزاري تشريفات ظاهري داراي همان خاصيتي است که از کشتن سلطان گندم حاصل مي شد. از اين پس پادشاه گندم عنوان پادشاه غير روحاني به خود گرفت و وظايف يک فرمانده جنگي را نيز انجام مي داد. همين امر، منشاء خدائي پادشاهان را که در آغاز ازمنه ي تاريخي، آثاري از آن به چشم مي خورد، مسلم مي دارد. در مصر و بين النهرين و يونان، در دوره ي تاريخي، اين قبيل تشريفات که به عهده ي سلطان خيالي گندم بود، به وسيله پادشاهان انجام مي گرفت. مجامع بدوي عصر حاضر، مرداني را به فرماندهي خود مي پذيرند که در اعمال ساحرانه و کارهاي نظامي قدرت مساوي داشته باشند. در دهکده غربيهاي اروپا در دوره ي نئولي تيک، از ابعاد و وضع مرکزي پاره اي از خانه ها چنين بر مي آيد که اين قبيل خانه ها مقر فرماندهي بوده و مقبره هاي سنگي بزرگ ساحل آتلانتيک و تل هاي خاکي بريتانياي کبير را نيز عده اي، آرامگاه نخستين پادشاهان اين حدود مي پندارند ولي هيچگونه قرينه اي که گواه بر وجود فرمانده در دهکده هاي دانوبي، مانند کولن ليندنتال باشد، در دست نيست.
زندگي در کلان و تشکيلاتي که بر اساس خويشاوندي استوار بود، ظاهراً، تا مدتها پس از انقلاب نئولي تيک ادامه يافت. بدويان هم عصر ما، زمين را معمولاً ملک مشترک محسوب مي دارند. هر خانواده، در سال، قسمتي از اراضي را براي کشت به اختيار مي گيرد ولي مراتع و چراگاهها از اموال عمومي است. در بين ملل کشاورز، زن، عامل خويشاوندي است چون در زندگي کلان کارهاي مهم به دست زن انجام مي شود و به همين مناسبت نقش اساسي به عهده او است: مسأله قدرت و اولويت زن (24) نيز از همين جا سرچشمه مي گيرد و حال آنکه در جمعيت هاي شباني، برتري نصيب مردان و اختيارات در دست آنان بود.
انقلاب نئولي تيک توأم با افزايش نفوس هوموساپين ها بود. مجامع انساني در اين دوره به طور وضوح وسيعتر و پر جمعيت تر از گروه هاي پالئولي تيک و مزولي تيک بود. از اين اقوام هزاران اسکلت بر جا مانده در صورتي که از گروه هاي دوره ي قبل، که پنجاه بار طولاني تر از دوره نئولي تيک مي باشد فقط چند صد اسکلت باقي است.
با تمام اين احوال، اختلافهائي که در سيستم اقتصادي جديد بروز مي کرد مانع افزايش جمعيت ها مي گرديد. اگر فضاي حياتي اجتماعات به وسيله کشت اراضي جديد توسعه مي يافت و يا مراتع جديدي مورد استفاده قرار مي گرفت، و اگر بر تعداد روستاهاي موجود افزوده مي شد، خانواده هاي جديد زحمتي براي تأمين معاش نداشتند. ليکن اقوام کشاورز، اغلب به ضبط اراضي ملل وحشي که از ميوه درختان روزگار مي گذراندند، اکتفا مي کردند، نتيجه اين کار اين بود که ملل مغلوب يا طرز زندگي مهاجمين را بپذيرند و يا آنکه آن را با زندگي معمول خود سازش دهند. چنانکه در اروپاي شمالي، بازماندگان مردم جنگلهاي مزولي تيک، از تمدن نئولي تيک دانوبيها تقليد کردند. در اين مورد بايد گفت که اين مهاجمات داراي فايده اي هم بود و آن تسهيلاتي است که پس از هجوم در راه مبادله و تعميم اطلاعات به عمل مي آيد.
تلاش و کوشش ملت ها در طلب اراضي مساعد، که تعداد آنها محدود بود، آنان را با خطر جنگ مواجه مي کرد. ترس از اين خطر در دانوبيها به خوبي محسوس است. نخستين مردمي که در اين حدود به سر مي برند صلح جو و روستاهاي آنها فاقد استحکامات بود و در مقابر آنها اسلحه اي ديده نمي شود در صورتي که روستاي کولن ليندنتال که ديرتر بوجود آمد به دقت محصور گشته و در مقبره ها نيز اسلحه هائي گذاشته شده است. در اروپاي مرکزي و شمالي، به همان نسبت که اراضي قابل کشت کمياب مي شد، تعداد جنگها افزايش مي يافت. اين موضوع، تقريباً در سراسر دنياي مسکون، مصداق داشته است، تغييرات ناگهاني تمدن ها، گواه بر اطاعت ملتي است از قومي ديگر که آداب اجتماعي آنها با هم متفاوت بوده. منتهي چون تمام زمينهائي که به اين ترتيب گشوده مي شد قبلاً مورد استفاده ساکنين آنها بوده، مزارع و چراگاههاي موجود کمکي به رفع نيازمنديهاي جمعيت هاي اضافي نمي کرد و راه حلي براي مشکلات دوره ي نئولي تيک به دست نمي داد. بنابراين جنگها قادر به افزايش نوع بشر نبودند.
مع ذلک بايد توجه داشت که يک تغيير تمدن، به طور قطع، موجب از بين رفتن جامعه ي قديمتر نبوده چون ممکن بود به اين ترتيب تمدن مختلطي به وجود آيد که مختصات قوم مغلوب نيز در آن محفوظ بماند و افراد آن قوم به زندگي خود ادامه دهند. در اروپاي مرکزي، از اين مطلب که تمدنهاي اواخر نئولي تيک، مختصاتي از آداب دانوبي را که آميخته با عادات شمالي بود، محفوظ نگاه داشتند چنين معلوم مي شود که باز ماندگان دانوبيها، پس از غلبه شمالي ها هم به زندگي خويش ادامه داده اند. در اين تمدنهاي مختلط، رعايت مراتب، به صورت ارباب و غلام معمول بود و به هر تقدير امتزاج اين آداب و رسوم که به محيط هاي مختلفي تعلق داشت، تمدن غني تري را بوجود آورد و در نحوه ي تعميم تجارب بشري گام بلندتري به جلو برداشته شد. گذشته از اين، تقسيم جامعه به طبقات، نشانه پايان تشکيلاتي است که بر اساس خويشاوندي يا کلان قرار داشت.
عيب ديگر اقتصاد نئولي تيک، موضوع رفع نيازمنديهاي يک روستا، به وسيله افراد همان روستا بود. شکي نيست که يک اجتماع به محيط خود خو گرفته و ممکن بود طرحهائي براي آينده داشته باشد، منتهي پيش آمدهائي که قدرت جلوگيري از آنها از دست اجتماع خارج بود مانند امراض واگير، خشکسالي، طغيان آب، طوفان، يخبندان، همه ي کوشش هاي او را نقش بر آب مي کرد و به اين ترتيب قحطي اين اجتماع منفرد را، که ذخيره کافي براي تحمل اين همه سختي ها را نداشت، از بين مي برد. ظهور شهرنشيني، که خود انقلاب ديگري بود، راه حلي براي اين مشکل به شمار مي رفت.
پينوشتها:
1- Natoufiens
2- Ethnographe
3- Radio - Carbone
4- Jéricho
5- Pré-Poterie
6- Jarmo
7- éMérimd
8- Spondylus gaederepi
9- Köln - Lindenthal
10- Amérindiens
11- به شکل سوسيس = نورد
12- Skara Brae
13- Anau
14- Spondylus gaederepi
15- Neidermendig
16- Mayen
17- Moselle
18- South Downs
19- Downs
20- Gorgone
21- Phallus
22- Mana
23- Thurnwald
24- Matriarcat
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}